شخصیت کارول با بازی ری سیهورن در سریال پلوریبوس

زنی که باید دنیا را از شر «صلح جهانی» نجات دهد؛ ماجرای سریال «پلوریبوس» چیست؟

یک‌شنبه 18 آبان 1404 - 18:15مطالعه 6 دقیقه
سریال پلوریبوس به قلب اضطراب‌های فناورانه‌ ما می‌زند و جهانی را نشان می‌دهد که در آن انسان‌ها «من» خود را از دست داده و به «ما»ی واحد تبدیل شده‌اند.
تبلیغات

وینس گیلیگان، سازنده‌ی شاهکارهایی چون «برکینگ بد» و «بهتره با سال تماس بگیری»، این بار با سریال «پلوریبوس» (Pluribus) بازگشته است؛ اثری علمی‌تخیلی که در کنار داستانی جذاب و درگیرکننده، به شکلی جسورانه، مستقیماً به قلب بزرگ‌ترین اضطراب‌های فناورانه‌ی امروز ما می‌زند.

این سریال که در آن صلح جهانی، ترسناک‌تر از آخرالزمان به تصویر کشیده می‌شود، ما را با مفاهیمی چون آگاهی جمعی، فردیت و خطرات تکینگی درگیر می‌کند. اگر ذهن شما هم پس از تماشای دو قسمت اول سریال، درگیر این مفاهیم شده، به خواندن ادامه دهید تا ببینید در جهان این سریال دقیقا چه اتفاقی برای بشریت رخ داده است.

هشدار: متن زیر حاوی اسپویل برای قسمت‌های ۱ و ۲ سریال «پلوریبوس» است.

«پیوستن»؛ چسب روانی که دنیا را به هم وصل می‌کند

ایده‌ی اصلی پلوریبوس، هم ساده و هم بی‌نهایت پیچیده است: بشریت به یک ذهن کندویی واحد تبدیل شده است. اما این اتفاق چگونه رخ داد و اصلا ذهن کندویی یعنی چه؟

منشأ سیگنال

همه چیز از کشف یک سیگنال عجیب فرازمینی در رصدخانه‌ی «آرایه‌ی بسیار بزرگ» (Very Large Array) در نیومکزیکو آغاز می‌شود. این سیگنال که فرکانسی تکرارشونده و ۷۸ ثانیه‌ای است و احتمالاً از پیش از وجود بشریت در حال ارسال بوده، از فاصله‌ی ۶۰۰ سال نوری دریافت می‌شود. دانشمندان پس از بررسی سیگنال متوجه می‌شوند که این اصلا پیام نیست، بلکه یک فرمول دقیق برای تولید چیزی است که شاید بتوان آن را نوعی ویروس نامید.

کُد RNA و «چسب روانی»

این سیگنال درواقع یک توالی نوکلئوتیدی RNA، مولکولی حیاتی در سلول‌ها است که توالی آن، دستورالعمل‌های ژنتیکی را حمل می‌کند. دانشمندان موفق می‌شوند براساس این دستورالعمل فضایی، ماده‌ای را بازسازی کنند که سریال آن را نه دقیقا یک ویروس، بلکه یک «چسب روانی» (Psychic Glue) توصیف می‌کند؛ ماده‌ای که قادر است تمام بشریت را به یک آگاهی مشترک و واحد متصل کند.

نحوه‌ سرایت

این شبه‌ویروس در ابتدا از طریق یک نشت آزمایشگاهی و گاز یک موش به اولین انسان منتقل می‌شود. دو قسمت اول نشان می‌دهند که آلودگی می‌تواند از طریق بزاق هم منتشر شود، اما در مقطعی، بخش عمده‌ی جمعیت زمین «در یک چشم به هم زدن» به این گروه می‌پیوندند.

اثرات «پیوستن»

هنگامی که فردی آلوده می‌شود، به یک آگاهی جمعی می‌پیوندد. خاطرات، تجربیات و شخصیت‌ها همگی در این ذهن کندویی ادغام می‌شوند. اگر با یک فرد آلوده صحبت کنید، در واقع در حال صحبت با همه‌ی آن‌ها هستید. این موجودیت جمعی، صاحب یک «شبکه‌ی عصبی» مشترک است که تمام دانش بشری را جذب کرده است و ظاهراً نمی‌تواند دروغ بگوید.

نتیجه‌ی این «پیوستن»، جهانی ظاهراً آرمان‌شهری است: هیچ ردی از جنگ، جنایت، نژادپرستی و هیچ نزاعی بر سر منابع وجود ندارد. حتی حیوانات نیز در این دنیای آرمانی کشته نمی‌شوند.

ذهن کندویی

ذهن کندویی (Hive Mind) نوعی آگاهی یا شعور جمعی را توصیف می‌کند. در این حالت، گروهی از موجودات، هویت و اختیار مستقل خود را از دست می‌دهند و با هم به‌عنوان یک موجود واحد و یکپارچه عمل می‌کنند، انگار که همگی توسط یک ذهن واحد کنترل می‌شوند.

خود کلمه‌ی «کندو» مستقیماً به رفتار حشرات اجتماعی مانند زنبورها، مورچه‌ها و موریانه‌ها اشاره دارد. مثلا در کلونی مورچه‌ها یا کندوی زنبورها، انگار هر یک از حشرات دقیقا می‌داند چه کاری باید انجام دهد، حتی بدون دستور مستقیم. انگار که کل کلونی مانند یک موجود زنده‌ی واحد عمل می‌کند و اعضای آن مانند سلول‌های یک بدن هستند.

در داستان‌های علمی‌تخیلی، «ذهن کندویی» برای توصیف نژادهای بیگانه یا هوش مصنوعی استفاده می‌‌شود. موضوع اصلی این داستان‌ها، ترس از دست‌دادن فردیت است، چراکه اعضای یک ذهن کندویی، «من» ندارند و همگی بخشی از «ما» هستند.

فردیت علیه سعادت

اگر بخواهیم داستان سریال پلوریبوس را در یک خط توضیح دهیم، این است: «بدبخت‌ترین فرد روی زمین باید دنیا را از خوشبختی نجات دهد.» این فرد، کارول استورکا (با بازی درخشان ری سیهورن)، نویسنده‌ای بدخلق اما موفق ژانر «فانتزی رمانتیک» است.

افراد مصون

کارول یکی از دوازده (یا ده‌ها) نفری است که به طرز مرموزی در برابر این «چسب روانی» مصون هستند. درحالی‌که کارول این وضعیت را آخرالزمانی می‌داند، سایر مصون‌ماندگان یا در توهم به سر می‌برند یا از دنیای جدید کاملاً راضی هستند. یکی از آن‌ها که «ایرفورس وان» را جت شخصی خود کرده، از کارول می‌پرسد: «چرا دنیا به نجات نیاز دارد؟»

واکنش ذهن کندویی به کارول

ذهن کندویی نه‌تنها کارول را مجبور به «پیوستن» نمی‌کند (ظاهراً نمی‌تواند یا نمی‌خواهد)، بلکه او را می‌پرستد و تمام نیازهایش را برآورده می‌کند. آن‌ها نماینده‌ای «پیشخدمت‌مانند» به نام زوشا را می‌فرستند تا به کارول کمک کند و صادقانه اعتراف می‌کنند که «ماه‌ها» تا فهمیدن چگونگی جذب او به این آگاهی جمعی فاصله دارند.

یک نقص مرگبار

اما این آرمان‌شهر بی‌نقص نیست. فرآیند اولیه‌ی «پیوستن» باعث مرگ میلیون‌ها نفر (حدود ۱۰ درصد از جمعیت جهان) شد که بحث اخلاقی پیچیده‌ای را در مورد قربانی‌کردن جان‌ انسان‌های بی‌گناه برای «منفعت» رساندن به اکثریت باقی‌مانده‌ی جهان مطرح می‌کند.

مهم‌تر از آن، ذهن کندویی در پردازش احساسات منفی شدید، دچار مشکل می‌شود. زمانی که کارول کنترل خشم خود را در برابر یکی از اعضا از دست می‌دهد، این موج احساسی منفی به یک وضعیت مرگبار گسترده‌ در سراسر آگاهی جمعی منجر می‌شود و میلیون‌ها نفر دیگر را می‌کشد. به‌عبارت دیگر، هرچه کارول عصبانی‌تر شود، جان انسان‌های بیشتری را به خطر می‌اندازد.

درنتیجه، سریال شخصیت کارول را به‌عنوان تنها مانع بشریت برای رسیدن به «بهشت روی زمین»، معرفی می‌کند. اما اگر مصونیت او نبود، اصلاً داستانی برای روایت وجود نداشت و همه‌چیز به یک پایانِ کارِ صلح‌آمیز (هرچند پرهزینه) ختم می‌شد. بااین‌حال، ذهن کندویی هرگز کارول را به خاطر این موضوع سرزنش نمی‌کند. اتفاقاً همین رویکردِ کندو است که شخصیت او را به یک ضدقهرمان جذاب و قابل درک تبدیل می‌کند.

هشدار پلوریبوس درباره‌ هوش مصنوعی

آیا این ارتش متشکل‌از موجودیت‌های همه‌چیزدان که بشریت را بلعیده‌اند، استعاره‌ای از خطرات هوش مصنوعی است؟

گیلیگان اعتراف می‌کند که هنگام خلق پلوریبوس (که قبل از ظهور مدل‌های زبانی بزرگ نوشته شده) به هوش مصنوعی فکر نمی‌کرده است. او ترجیح می‌دهد مانند مایکل مان عمل کند که به او گفته بود: «فقط یک داستان خوب تعریف کن، بگذار مخاطب پیامش را کشف کند.»

با این حال، گیلیگان یکی از منتقدان صریح هوش مصنوعی است و این موضوع در تیتراژ سریال با عبارت «این سریال توسط انسان‌ها ساخته شده است»، به ما یادآوری می‌شود.

گیلیگان هوش مصنوعی را «گران‌ترین و انرژی‌بَرترین ماشین سرقت ادبی در جهان» می‌نامد. به عقیده‌ی او، هوش مصنوعی اساساً «یک مشت چرندیات» است تا یک سری میلیاردر، ثروتمندتر شوند.

گیلیگان از این نمی‌ترسد که هوش مصنوعی شغل هنرمندان را بدزدد، اما نگران تهدید «تکینگی» و دستیابی هوش مصنوعی به «آگاهی» واقعی است:

اگر هوش مصنوعی به آگاهی دست یابد، آن‌وقت باید درباره‌ی برده‌داری از نو صحبت کنیم. این عوضی‌های سیلیکون ولی قرار است این موجود را که اکنون آگاه است، برخلاف میل خودش تجاری‌سازی کنند، اینطور نیست؟

شما چه می‌کردید؟

در ظاهر، همه‌چیز در دنیای پلوریبوس بی‌نقص به نظر می‌رسد. اگر شما جای کارول بودید، چه می‌کردید؟ آیا تسلیم این لذت مطلق می‌شدید و درخواست یک جزیره‌ی استوایی، بهترین خوراکی‌های دنیا و آسایش بی‌پایان را می‌کردید؟ یا نومیدانه تلاش می‌کردید تا با عزیزان‌تان که انگار در خلسه‌ای دائمی فرو رفته‌اند، ارتباط بگیرید؟ یا شاید هم مانند کارول، در برابر این خوشبختی اجباری مقاومت می‌کردید؟

وقتی خود را جای کارول می‌گذاریم و به ماجرا نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که یک جای کار می‌لنگد. او این موضوع را به بهترین شکل برای دیگر افراد مصون توضیح می‌دهد؛ زمانی که از او می‌پرسند چرا با پیوستن مخالف است، درحالی که حتی از آلوده‌شدگان نپرسیده چه حسی دارد، کارول می‌گوید: «چون آنقدر باهوش هستم که بدانم نباید از یک فروشنده‌ی مواد مخدر بخواهم هروئینش را توصیف کند.»

نظرات